دلی شکسته و چشمی ز گریه، تر دارم
گشوده ام پر اگر، نیت سفر دارم
اگرچه ماه محرم خزان شدم اما
همیشه چند دهه روضه در صفر دارم
همه ز مرگ پدر ارث می برند و من
بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم
هشام! زخم دلم که برای حالا نیست
من از غروب دهم زخم بر جگر دارم
زمانه! دست ز قلب شکسته ام بردار
من از بریدن رأسش خودم خبر دارم...
به یاد ساقی لب تشنه امام شهید
میان قاب دلم عکسی از قمر دارم
اگرچه قصه ی من مال سالها پیش است
همیشه یک سر برنیزه در نظر دارم
غروب کرببلا زخمهای سختی داشت
ولی ز شام بلا، زخم بیشتر دارم!
از اینکه بودم و اصغر ز نیزه می افتاد
غرور له شده و آه شعله ور دارم
دلم گرفته از اینکه نشد درآن ایام
ز روی دست رقیه طناب بردارم...
(مهدی نظری)