تا که دل را آه سینه، راهی قم می کند
با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم می کند
آه
چون از دل برآید؛ کار آتش می کند
بی محابا رخنه ای در جان هیزم می کند
آن
ضریحی که بوَد گرم طوافش جبرئیل
حضرت حق، قبله ی حاجات مردم می کند...
هرکه دارد عقده در دل یاد قبری گمشده
هر سه شنبه در حریمت، نذر، گندم می کند
با سلامی نم نم اشک از دو دیده می چکد
کاسه ی خالیِّ ما لبریز از خم می کند
نیمه شبها در حرم تا صحن گردی می کنم
ناگهان دل یاد قبله گاه هفتم می کند
لفظ خواهر گوئیا مأنوس گشته با بلا
خون زینب در رگان تو، تلاطم می کند
کس ندیده تا به حالا خواهری گیسو پریش
جستجوی یار، زیر نیزه و سُم می کند
با وجودی که حدود مقتلش را دیده بود
باز هم جسم عزیز مادرش، گم می کند
(قاسم نعمتی)