گرد و غبارِ غم، زده خیمه به سینه ام
من زائر قبور خراب مدینه ام...
آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست
هرکس بمیرد از غم آن سرزمین رواست
آنجا که بغض سینه گلوگیر می شود
حتی جوان ز غربت آن پیر می شود
خاکش همیشه سرخ و هوایش غباری است
از گریه های فاطمه آیینه کاری است
اهل مدینه باب عداوت گشوده اند
بر اهل بیت ظلم فراوان نموده اند
هرکس دم از علی زده تخریب میشود
صدیقه ی مطهره تکذیب می شود...
دنبال بی کس اند که تنهاترش کنند
صیاد بلبل اند که خونین پرش کنند
از نسل هیزم اند و به آتش علاقه مند
تفریحشان تمسخر هر ناله ی بلند...
در خواب هم نشان حیا را ندیده اند
نیروی خویش را به رُخ زن کشیده اند
بغض علی زبانه کشد از وجودشان
رنگ ریا گرفته همه تار و پودشان
روزی که راه حضرت صدیقه بسته شد
با ضربه ای حریم ولایت شکسته شد
ظلمی اگر که هست از آن لحظه حاکی است
تصویر چادریست که در کوچه خاکی است
امواج یک صدا، دلم آزار میدهد
گویا صدای صورت و دیوار میدهد
گویا به گوش میرسد از قصه ی فدک
آوای نیمه جان و ضعیف «علی کمک»
تصویر هرچه درد از آن صحنه شد بدیع
یک گوشه ای ز غربت آن لحظه شد؛ بقیع
اوراق خاطرات غیورانه نیلی است
هرچه که هست صحنه ی یک ضرب سیلی است
بی درد مردمان زمان! جان مرتضی
ما را رها کنید بمیریم زین عزا
روزی رسد ز سینه، غم آزاد می کنیم
همراه منتقم حرم آباد می کنیم
گلدسته میزنیم چونان صحن کربلا
گنبد بنا کنیم چونان مشهدالرضا
ما داغدار سیلی ناحقِ مادریم
چشم انتظار منتقم آل حیدریم...